شب چهارشنبه سوری اومدیم سوار ماشین بشیم یهو یادم افتاد ترقه مرقه هامو برنداشتم.با آسانسور رفتم بالا و تو جیک ثانیه برشون داشتم و تا اومدم در آسانسورو باز کنم دیدم رفته طبقه‌ی پایین.توجه کردین که گفتم جیک ثانیه؟!از پله ها رفتم پایین و یک.هیچ کسی جلوی آسانسور نبود و یا حتی داخلش.دو.

و دو.هوم گفتم دو؟

یه عروسک بسیور زشت-ugly as fu©k-با چشمهای زرد-که لیترالی به آنابل میگفت زکّی!!و آنابل باید میومد جلوش لنگ مینداخت!-کنار در آسانسور بود!

سوالی که اینجا پیش میاد اینه که کدوم انسان مریضی یه همچه چیزی رو نگه میداره و نه تنها نگه میداره بلکه اونو کنار پاگرد پله ها و کنار آسانسور میذاره؟-جایی که همه سعادت دیدن یه همچو مخلوقی رو پیدا کنن که حتی نگاه کردن بهش هم کفاره داره!-

و من ترقه در دست همونجور که چشمام رو به انابل پریم بود و جوری که به ساحت مقدسشون برنخوره پُشت پُشتکی از پله ها سُریدم پایین.و انتشار این پست رو تا وقتی که این سری با دوربینم برم و ازش عکس بگیرم اینجا بذارم به تعویق انداختم.و الان دیگه به این نتیجه رسیدم که من هیچوقت دیگه احتمالا از پله ها تردد نکنم!


پلاس:بعد از اینکه رام هم تاکید کرد که یه چندباری تا نزدیک سکته رفته با دیدن اون کریچر،بابا میگفت که دیروز رفته روی عرسکه رو برگردونده سمت دیوار.-_-


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Kelsey تصاویر آیت الله حاج شیخ محمد ابراهیم اعرافی آموزش زبان چینی هاست دانلود دبیرستان شهید افتخاری کسب درامد از سایت مانی بردز "بازی دنیای من است با دنیای من بازی نکنید" بسم الله الرحمن الرحیم میثاق از نوع الیاسی